اولین مرواریدت مبارک قندعسل
خدایاشکرت...خدایاشکرت..خدایاشکرت
پسرم داره روز به روزبزرگترمیشه ومن هنوزباورم نیست که مادرشدم
درتاریخ 18..5..94 خونه مامان جون(مامان من) بودیم که خاله جونت متوجه اولین
مرواریدت شد..اول باورم نشداما درست بود قد یه برنج سفیدمیزد دندونت..الهی من
فدای تو واون دونه برنجت بشم...یک هفته بعدهم دندون کناریش جوونه زدوفرداشبش
تب کردی ومن تاصبح بیداربودم ودستمال نمدارمیزاشتم رووسرت..برات ایت الکرسی و
چهارقل میخوندم که زودترخوب شی اخه من تحمل مریضی وبیحالی توندارم پسرم...
اسهال واستفراغ هم شدی فرداش...منم ناراحت ودپرس..ازغذاافتاده بودم وهمش برات دعامیکردم
قربونت برم هیچ وقت مریض نشو...
خلاصه بعددوروزخوب شدی ووقتی خوب خوب شدی مامان جون برات اش دندونی درست کرد
وبرای اقوام هم بردیم..این نوشته روشم منوخاله جون برات طراحی کردیم...ههههه
پسرنازممم خیلی خوشحالم که تورودارم وخیلی مسرورم که زنده ام وخنده هاتومیبینم
عاشقتم هوارتااااااااااااااااااااا